پنجره ای سوی تو شد باز و آغوش تو آمد
دلهره ها ریخته شد دورُ به من نوش تو آمد
مانده منم اوَّلِ راهی به نگاهت چه مداوم
هر شبُ روزی ز نگاهت همه مدهوش تو آمد
پیشه ی من شد همه در راه تو بودن به زمان ها
پیش تو ام پا به سرابی که سرم جوشِ تو آمد
برگِ خزانم و بریزم ز درختی که به پایت
فصلِ دگر یشمُ شکوفا شده تن پوش تو آمد
آمده بودی و نبودم چه غروبی شده بر من
نی نه منم، من به تو گشتم که فراموشِ تو آمد
باز بیایی و ببینی که سرودم به تو خواندم
بی تو نباشم برسان عدل که از نوش تو آمد
 
به هر سبب تو را فراموش کردن نمی شود
ز آسمان به حرف کم گوش کردن نمی شود
تو صاحِب الزَّمانُ(عج)ناجیِ کامل به عالم
به نور دل چراغ خاموش کردن نمی شود
 
بیا ببین جهان بدونِ بودَنت گسیخت
زمان سکوت کرد در نبود،شرم ریخت
شفا دهی جهان شکاف می خورد به عشق
شفا دهی به گوش می رسد که شر گریخت