کوچکتر از آنم که دلم سمت تو افتد
شرمنده ز آنم که گلم سمت تو افتد
بی دل شده ام گل همه در بطن وجودم
دل را چه کنم بلکه قلم سمت تو افتد
باری گنه کارم اثرم رفته ز جانم
عمرم سپری شد عملم سمت تو افتد
آزار چنین گشت ز این بنده ی امیال
آورده ی منفی خجلم سمت تو افتد
بیخود شده ام در ره آشوب شتابان
مأیوس شدم کی غزلم سمت تو افتد
شاید به حقارت ز نداری شده ام این
حاشا که سرابی ز الم سمت تو افتد
غفلت زده در خوابِ شکوفا شدنم من
عمری چه گذر کرد علم سمت تو افتد
آری تو امامی همه آئین به تو افتد
خوشحال شدم چون غزلم سمت تو افتد