جمعه ها از صبح تا شب از تو شعر غم سرود
بی تو عالم در مکافاتی رسیده در نبود
بی عدالت بی رفاقت مهدِ فقرِ آفتاب
آفتابی هست امّا زهرُ ظلمِ هر حسود
دور گردون گر دو روزی در رکاب ما نگشت
عاقبت سودی ندارد کفر ظلم در رکود
زهرُ ظلمت می زند سد سوی نور آفتاب
این کژی آخر بریزد از نظام تارُ پود
چونکه از اوّل نهادش در رکود پست گشت
خشت کژ از پایه اش سستی نهاد رفت زود
رفته امّا چون سرابی گشته پیش آفتاب
امتحان شد هر بشر در هر زمان که شد وجود
می رود هر وقت آری ثبت گشته هرچه رفت
ثبت می گردد عمل ها در زمان مثل رود
بس که معنایی ندارد عمر رفته در سراب
دور هستی از سراب ای آفتاب در سجود