سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
بی تفاوت شد دل در طلبی عاری رفت
غم فرو ریخت مسن تر دل برنا می کرد
ماه هر وقت چه عاری ز خطرهای کسوف
ماه پیدا که شود غافله دانا می کرد
شب فرو ریخت به شب تا که به روزی تن داد
غم عجب بوسه ی خود بر لب رعنا می کرد
دشمنی چون که ببیند همه شعرم ز حروف
حرف مشکات نبیند چه خبرها می کرد؟
آن ابوبکرُ عمر در پیِ عثمان کجاست؟
بی خدا گشت فقط شر که به هرجا می کرد
تا معاویه یزیدش به نجس شد مأنوس
صهیونیستی یزیدی که هویدا می کرد
این چنین سنّتِ الله دهد مرگ به ظلم
منجلی رسم خداوند توانا می کرد
تا بمیرد ز حسد زیر ستم های خودش
رسم سفیانِ یزیدی به فنا ها می کرد