ناگهان سوی سرم تیر نگاهت که رسد
بر گناهان سم انکار ز راهت که رسد
می شناسم ز تو هر دفعه که هستی به اثر
بی تو ام دور ز آن نورِ شباهت که رسد
گر نباشی همگی پوچ شود رنج بشر
بی تو کی عدل ز هر کسب سفاهت که رسد؟
فصل سختی شده در پیش رَوَد سلطه ی شر
می رسد صبر به دوران نقاهت که رسد
فطرتی بهر بشر از تو به عالم رسید
فطرت الله همان نورِ وجاهت که رسد