بی خزان سوز زمستان نوزد جان ز غزل
باز شد سیزدهم روز ز آبان ز غزل
زهر این سوز مجهّز بکند کنز بهار
سازمانی به تمیزی و هزاران ز غزل
زور بازوی خزان زرد کند زور عدو
سوز سرمای زمستان شده میزان ز غزل
سوز سرما به ضعیفان خبر از زمزمه ای
ظلم مزدور گریزنده به میدان ز غزل
بی غزل سوز زمستان و خزان زجر کشد
زجر آور ز عذابی که رجز خوان ز غزل
باز گردد به غزل تاب ستان مثل ازل
ناز امروز نوازش کن سوزان ز غزل