مدینه ای حیاتِ تازگی برای غم
شکوه حرف های تازه،ای سرای غم
مدینه آمدم کنار بارگاه تو
بیا ببین مرا به رسمِ ماجرای غم
 
نمی شود که لحظه ای نگاهِ این گدا کنی؟
اگر مرا نمی خری چرا به غم صدا کنی؟
نمی شود که مرگِ من تو را ز من جدا کند
دباره پاک کن که خود مرا به خود فدا کنی
 
نمی شود که بی تو من به راه این زمان شوم
چو تیر عشق راهتان فتاده در کمان شوم
نمی شود که خاک من بدون آسمان شود
بخر مرا به قیمتی که خاک آسمان شوم
 
نمی شود بدون غم،به دل غمت نهاده ام
به غصّه ات تو نیز گو که شعر غم رسانده ام
نمی شود بدون عشق از تو هر اراده ای
سوادِ معرفت ز غم به فصلِ عشق خوانده ام
 
 نمی شود به روز این حساب ماهُ هفته ام
فقط برای غصّه ات دوباره شعر گفته ام
نمی شود همین اثر که هر اثر تو گفته ای
تو گفته ای نوشته ام،تو گفته ای نوشته ام