حرّ(ع) از اوّل نهاد و سرشتِ مسلمانی داشت و تا آخر همان نهاد را دارد.این امتحان الهی بود که حرّ(ع) پس از دفعِ فتنه ها به سیّدالشّهدا(ع)نائل شود.بینهایت دانایی اسلام و بی نهایت رفتار یا شدنِ اسلام را از حماسه ای که خداوند(جلَّ جلاله) توسط حرّ(ع) و سیّدالشّهدا(ع)اثر نهاد می توان فهمید.حال آنکه این بینهایت ها با همه ی بینهایت های مختصّ شهیدانِ کربلا و هر شهیدی کاملاً یکی می شود.چون خداوند کامل است و خودش این تکامل را بنیان محکم فرموده و هیچ گریزی از خواست الهی وجود ندارد.حرّ(ع)در برهه ای که خداوند برایش تدارک دیده بود به سختی به نهاد محکمی که داشت آن هم در سپاه بنی امیّه روزگار می گذرانید.منافقان، به بنی امیّه اطلاعات رفتار حرّ(ع)را می دادند و ظالم دیگر حرّ(ع)را داشته و سپاه خودش می دانست.چون منافقان اصالت حرّ(ع)را می دانستند( و این دانستن با آن دانایی بی نهایت فرق دارد)برای محک زدن خبرهایی را به حرّ(ع)از وضعیت بنی امیّه و وضعیّت اسلام در جامعه می دادند تا متوجه ی رفتار حرّ(ع)باشند و حرّ(ع)به ماهیّت همه ی اینان پی می برد.حرّ(ع)متوجه شد که بنی امیّه با ظلم حکومت اسلام را تغییر ماهیّت می دهند و در سپاه حرّ(ع)هم میزان تغییر ماهیّت را از طرف حرّ(ع)متعادل می کنند.به اذن الهی حرّ(ع)در آن برهه سپاهی نداشت که وارد آن شود تا در آن گزند نباشد و این امتحان تداوم داشت و چون حرّ(ع)در سپاه دشمن بود نمی توانست از برنامه ی اصلی بنی امیّه بداند.مسأله ی اصلی این بود که مناقان تنه و نهاد اصلی بنی امیّه نیز بودند و به غیر این چیزی نبودند یعنی به عنوان مثال اگر نهاد اصلی بنی امیّه را ۱۰۰ در نظر بگیریم تا ۹۰ آن ها را همین منافقان که پراکندگی داشتند و ۱۰ آن ها امثال یزید و بانیانِ حکومتی که این ۱۰ از منافقانی به مثابه ی بدتر از ۹۰ خودشان بودند و بنابراین در بالای مسندِ قدرت بودند.و اینکه مخالفت با حق آنها را به آن مواضع می رساند.پس تشخیص اینکه چه کسانی حقّ هستند ،برای مخالف با حقّ امری حیاتی است.و در یکی از اطراف حرّ(ع)را وارسی و تحت سلطه ی واقعی داشتند و در یکی از اطراف برای اینکه امام حسین(ع)را به سلطه بکشانند با ۹۰ خودشان نفوذ در نامه ای که از کوفه به امام حسین(ع)می رسید داشتند تا اوضاع را با قدرت واقعی که داشتند کنترل کنند.و حرّ(ع)این موضوع را تا آنجا که وسع داشت می دانست و حرّ(ع) با تمام وسعش در یک امتحان سخت قرار می گیرد.مشخص می شود امام حسین(ع)و سپاهیان امام حسین(ع)در کربلا به قدرت واقعی مورد هجومند و حرّ(ع)در طرفِ هجومی است.تشخیصی که حرّ(ع)می داد احتمال بالایی از تسلیم امام(ع)به خاطر به خطر نیفتادن اسلام و یا احتمال وارد خطر شدن یکی از نوادگان حضرت رسول الله(ص) در تشخیص و به تله افتادن در ربساط دشمن به خواست الهی بوده که می توان به اندازه ی وسع و توان فهمید.به هر شکل، حرّ(ع)متوجّه تسلیم نشدن اهل بیت پیامبر(ص) در مقابل این قدرت واقعی می شود و همه چیز را به خوبی مرور می کند و متوجّه می شود سخت ترین امتحان ممکن در زندگی برایش رقم خورده و هرچند ممکن است حرّ(ع)گناهانی در خدمت بنی امیّه مرتکب شده باشد امّا برایش مشخص می شود که در مرز واقعیّتی قدرتمند که حرّ(ع)را از آنِ خودش می داند و حقیقتی مظلوم و حقیقتاً قدرتمند قرار دارد و برایش مشخص می شود که حضرت رسول الله(ص)در فطرتِ حضرت امام حسین(ع)با او مکاشفه کرده و این امتحانِ آخر است.حرّ(ع)که خواهان آن سرشتِ حقّ است در فکر و رفتار از سپاهی که در اختیار دارد کاملاً فاصله می گیرد،کفش های نظامی خودش را به گردن آویزن می کند با وضعی افتاده و تسلیم شده ی کامل به نزد امام حسین(ع) که همان رسول الله(ص)می باشد می رود و هر چه را که دارد با خودش می آورد تا امام(ع)مشخص کند که داشته های حرّ(ع)تا چه میزان مورد پذیرش اسلام است و خواست خداوند رقم می خورد.قدرت لایزال الهی ذرّه ای به مواضع در واقعیّت قدرتمندِ خارج شدگان از دین که احتیاج ندارد وگرنه حرّ(ع)بود و می توانست سپاهی تسلیم نشده را بیاورد و شاید طور دیگری به تکلیفش عمل کند.امّا خداوند مسلمانی و تسلیم شدنِ حرّ(ع)را می خواست و خداوند می خواست این جاذبه ی تمام ناشدنی را مسجّل کند و ارزش مسجّل شدن تسلیم کامل شدن سرلشکری والا سرشت با آن همه سپاه، بینهایت بیشتر و غیر قابل مقایسه تر از ارزش تسلیم حدودی از آن سپاه است چون امتحان آن سپاه طوری دیگری بوده و همه ی این ها خواست الهی بوده است. به خاطر همین است که حماسه ی امام حسین(ع)و یارانش همان حماسه ی حضرت رسول الله(ص) می باشد که مسجّل شده ی الهی و تمام نشدنی است.