نا خدایی کشتیِ بی مقدار گرفتُ به بحر شد(استعمار)
بی خدایی حسرتِ کشتی را بسرشتُ به قعر شد(استعمار خواه)
آن یکی هی گم شده در آن ظلمتِ کبر و کور شد
این یکی در حسرتِ آن ظلمت عَبَث شده قور شد